www.iiiWe.com » فرشته های کوچولو

 صفحه شخصی جعفر نظری   
 
نام و نام خانوادگی: جعفر نظری
استان: همدان - شهرستان: ملایر
رشته: کارشناسی مکانیک - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  ناظر تاسیسات مکانیک
شماره نظام مهندسی:  2441001544
تاریخ عضویت:  1389/01/27
 روزنوشت ها    
 

 فرشته های کوچولو بخش عمومی

27

پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ

غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی رنگ خودش بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای ؟ مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟ می کشی مشکل در این دنیا نفس؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟ آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن ! کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد سادگی هایم به سویم باز گرد!

پنجشنبه 31 شهریور 1390 ساعت 11:02  
 نظرات    
 
بلال مرادی قره تپه 22:10 پنجشنبه 31 شهریور 1390
6
 بلال مرادی قره تپه
ممنون
حسن ابراهیمی 22:18 پنجشنبه 31 شهریور 1390
5
 حسن  ابراهیمی
کودکان احساس جای بازی اینجاست
صادق راضی 22:35 پنجشنبه 31 شهریور 1390
7
 صادق راضی
فرشته های دوست داشتنی روی زمین نه فرشته های کوچلو
هیوا آتشبار 23:28 پنجشنبه 31 شهریور 1390
8
 هیوا آتشبار
واقعا زیبا بودن مرسی. خاطراتم رو زنده کردین خیلی ممنون.


باز باران،
با ترانه،
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند، این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.

یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.
بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.
برکه ها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.
سنگ ها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
چشمه ها چون شیشه های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو،
می پریدم از لب جو،
دور میگشتم ز خانه.
می کشانیدم به پایین،
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.
می شندیم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
می سرودم
“روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.
این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.”
اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه ها ی [ گرد] باران
پهن میگشتند هر جا.
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابر ها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابر ها را.
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.
گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
باد ها، با فوت، خوانا
می نمودندش پریشان.
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.
بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛
“بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”


مجد الدین میرفخرایی (گلچین گیلانی)
مونا آخرتی 09:25 آدینه 1 مهر 1390
5
 مونا آخرتی
خیلی زیبا بود مخصوصا عکس ها .ممنون
مهدی سلطانی 12:22 آدینه 1 مهر 1390
7
 مهدی سلطانی
mer30
جالبه

اما آقای مهندس مطلب زیر هم از خودتونه بهتر نیست حرفای خودتون یادتون بمونه؟!
((با سلام
خوب بود ها ولی تورو خدا مجموعه رو دیگه به دوران راهنمایی و دبیرستان نکشید
خیر سرمون همه یا مهندسیم یا در آینده مهندس میشیم
به قول بعضی از دوستان تفریح هم خوبه ولی دیگه همه اش شده تفریح
با سپاس )

شما که از تفریح خوشتون نمیاد پس چرا........؟
جعفر نظری 23:26 آدینه 1 مهر 1390
6
 جعفر نظری
با سلام واحترام خدمت همه دوستان
مچکرم آقای مهندس آتشبار

اما آقای مهندس سلطانی ، کجا بنده گفتم از تفریح خوشم نمیاد؟؟؟!!!!!!!!
در ضمن این فرشته کوچولو های بحثشون با همه فرق میکنه ، اینا یه چیز دیگه اند و نباید با اون روز نوشت شما مقایسه بشن
با سپاس
مائده علیشاهی 13:18 شنبه 2 مهر 1390
3
 مائده علیشاهی
چرا توی این سایت کار به تحقیر هم کشیده شده ه ه؟؟؟!!!!!
مهدی سلطانی 20:11 شنبه 2 مهر 1390
4
 مهدی سلطانی
آقای اتشبار مرسی خیلی زیباست
جعفر نظری 11:13 یکشنبه 3 مهر 1390
4
 جعفر نظری
با سلام و احترام خدمت خانم علیشاهی
اینجا هیچکس قصد تحقیر نداره به قول دوستان مزاح و تفریح بوده ه ه ه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!